امروز صبح كه برخواستم دل درسينه ام مي تپيد ، كه ديشب چه گذشته است بر آنان
چندي بود كه برادرم همت گمارده بود خويش را كامل كند ، با نيمه تازه يافته اي كه او نيز به دنبال كمال بود
چندي بود كه برادرم همت گمارده بود خويش را كامل كند ، با نيمه تازه يافته اي كه او نيز به دنبال كمال بود
و ديشب ، شب سرودن خوش ترين آواز بود ، براي در نظر آمدن و در ديده نشستن
و صدايي كه از صداي نابهنگام من بيدار گشته بود ، آواز دميدن خورشيد در ميانه آسمان بر من خواند
ديگر در پوست خود نمي گنجيدم
او مصداق اين شعر گشته بود
مژده بده، مژده بده، يار پسنديد مرا
سايه او گشتم و او برد به خورشيد مرا
جان دل و ديده منم،گريه خنديده منم
يار پسنديده منم، يار پسنديد مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آريد نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسيد مرا
پرتو ديدار خوشش تافته در ديده من
آينه در آينه شد: ديدمش و ديد مرا
آينه خورشيد شود پيش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببين کاينه تابيد مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهری خوب نظر آمد و سنجيد مرا
نور ، چو فواره زند بوسه بر اين باره زند
رشک سليمان نگر و غيرت جمشيد مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهيد مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زين شب اميد مرا
پرتو بی پيرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سايه خود باز نبينيد مرا
من نيز با او تا اوج فلك رفتم وغرقه در ملكوت خدا گشتم
اين خجستگي را جاودانه از يزدان پاك براي پاره تنم و عزيزش خواهانم
نوشانوش باد
و صدايي كه از صداي نابهنگام من بيدار گشته بود ، آواز دميدن خورشيد در ميانه آسمان بر من خواند
ديگر در پوست خود نمي گنجيدم
او مصداق اين شعر گشته بود
مژده بده، مژده بده، يار پسنديد مرا
سايه او گشتم و او برد به خورشيد مرا
جان دل و ديده منم،گريه خنديده منم
يار پسنديده منم، يار پسنديد مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آريد نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسيد مرا
پرتو ديدار خوشش تافته در ديده من
آينه در آينه شد: ديدمش و ديد مرا
آينه خورشيد شود پيش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببين کاينه تابيد مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهری خوب نظر آمد و سنجيد مرا
نور ، چو فواره زند بوسه بر اين باره زند
رشک سليمان نگر و غيرت جمشيد مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهيد مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زين شب اميد مرا
پرتو بی پيرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سايه خود باز نبينيد مرا
من نيز با او تا اوج فلك رفتم وغرقه در ملكوت خدا گشتم
اين خجستگي را جاودانه از يزدان پاك براي پاره تنم و عزيزش خواهانم
نوشانوش باد