Tuesday, May 22, 2007

نان ، آب ، انسان

در اين فكر بودم كه تا روزگار ما ، هميشه آب معادل بود با آباداني ؛ و هر كجا آب بود ، آدمي همزيست طبيعت مي گشت تا در كنار آن آبادي و آباداني براي خويش بگسترد . در آن روز ها ، آب رحمت خدا بود و جاري در دشت وصحرا . هركه بر بازوي خويش و همت خود استوار مي ايستاد ، لقمه اي نان هم بر سر سفره داشت ، تا هم خويش و خانواده خويش را و هم ميهمانان را ، از آب رود و نان و سرود خوش بهره ور سازد ، بي هيچ منت و آزاري
روزگار ما كه شد ، آباداني به آنجايي رفت كه نان بود ، تا اگر آب بدانجا هم نرسيده بود ، با هزاران لطائف الحيل و فن آوري ، آب را هم ، رام نان كنند. اما نان از همانروز ، به دغدغه مردم بدل گشت . گروهي درصدد كسب نان بيشتر برآمدند ، تا بيشتر از طعم نان بهره مند گردند . به ناگاه دريافتند كه بنا بر كميابي نان ، مردماني هستند كه نان ندارند و از سر ناچاري راضي به انجام هر امر و دستوري هستند ، تا لقمه اي براي خويش يا خانواده اشان فراهم آورند . چه معامله اي از اين بهتر ؟! سوداگري پيشه نان داران شد تا بر ديگران تسلط يابند . هركه تا ديروز ميهمان بود ، امروز مشتري گشته بود ... اين هم بازي برد-برد است ! هم نان داران به نان بيشتري مي رسند و هم گرسنگان به نوايي
با من بيانديشيد ، آيا ما بنده آب و نان هستيم يا نان و آب بنده ما ؟ شايد هم ديگران بندگان ما ؟
... فردا كه بيايد ...